سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت امام : انتخابی یا انتصابی؟

ارسال شده توسط مرتضی در 88/4/22:: 8:13 عصر

انتخاب یا انتصاب امام<\/h3>

مسئله تنصیص

از مساله عصمت مى رسند به تنصیص.بنابراین شکل‏کلامى قضیه این است که از خدا شروع مى کنند مى گویند امامت لطفى است از جانب خدا، چون لطف است پس بایدوجود داشته باشد و چون چنین لطفى بدون عصمت ممکن نیست، پس امام باید معصوم باشد و به همین دلیل باید منصوص‏باشد زیرا این امر[یعنى عصمت] موضوعى نیست که تشخیصش با مردم باشد.همان طور که تشخیص پیغمبر با مردم نیست وبا خداست که چه کسى را به پیغمبرى معین کند و او را با دلائل و آثار و معجزات معرفى نماید، تشخیص امام هم با مردم‏نیست و از جانب خدا باید تعیین شود با این تفاوت که پیغمبر چون بشر دیگرى در کار نیست، باید از راه آثار معجزات به مردم‏شناسانده شود ولى امام باید از راه پیغمبر شناسانده شود.از اینجا وارد تنصیص مى شوند و مى گویند پس امامت به این معناکه گفتیم باید به نص باشد از طرف پیغمبر نه به صورت تعیین مردم.

بنابراین از مساله لطف آمدند به مساله عصمت و از مساله‏عصمت آمدند به مساله تنصیص.به اینجا که مى رسند، پله چهارمى را باید طى کنند: بسیار خوب، اینها همه درست‏ولى چه ارتباطى با على(ع)دارند؟خواجه نصیر طوسى مى گوید:

«و هما مختصان بعلى » ایندو[یعنى معصوم بودن و منصوص‏بودن]از مختصات على(ع)است.مقصود این است که در این جهت‏حتى یک نفر اختلاف ندارد که غیر على منصوص نیست، یعنى صحبت این نیست که دیگران مى گویند پیغمبر(ص)کس دیگرى را تعیین کرد و ما مى گوییم على(ع)را، بلکه صحبت این‏است که آیا پیغمبر کسى را تعیین کرده است که در این صورت غیر از على کس دیگرى نیست، و یا اساسا کسى را تعیین نکرده‏است؟همین قدر که بگوییم نص و تنصیص لازم و واجب است و پیغمبر بر انسانى تنصیص کرده، آن شخص غیر از على(ع)کس دیگرى نمى تواند باشد چون دیگران چنین ادعایى ندارند و بلکه انکار دارند.حتى خلفا مدعى تنصیص[در مورد خود]نیستندچه رسد به دیگران.اتباعشان هم مدعى تنصیص بر آنها نیستند.

بنابراین دیگر بحثى نیست.

در مورد عصمت هم همین طور است، نه خلفامدعى عصمت‏خودشان بودند بلکه صریحا به اشتباهاتشان اعتراف مى کردند و نه اهل تسنن قائل به عصمت آنها هستند چون همان‏طور که گفتیم مساله امامت از نظر آنها یعنى حکومت.در مساله حکومت دیگر مطرح نیست که حاکم اشتباه یاگناه نکند.مى گویند خیر، اشتباه هم زیاد مى کردند، گناه هم مرتکب مى شدند ولى در حد یک انسان عادل، در حد انسانى که لیاقت پیشنمازى دارد.بیش از این دیگر برایشان[مقامی]قائل نیستند.لهذا این جمله را اهل‏تسنن هم روایت کرده‏اند و قوشچى نیز قبول دارد که ابو بکر مى گفت: «ان لى شیطانا یعترینى » شیطانى هست که گاهى بر من مسلط مى شود و مرا به غلط مى اندازد.اگر دیدید من کج رفتم، بیایید مرا مستقیم و هدایت کنید.خودش اعتراف‏مى کرد.عمر در مواردى(و بعضى که استقصا کرده‏اند، مدعى هفتاد مورد هستند.در اینکه زیاد است و مورد اتفاق شیعه و سنى،بحثى نیست)گفت: «لو لا على لهلک عمر» اگر على نبود، عمر بیچاره شده بود، هلاک شده بود.اتفاق مى افتاد که او حکمى مى کرد،بعد امیر المؤمنین او را بر اشتباهش آگاه مى نمود و او قبول مى کرد.بنابراین خلفا نه‏خودشان مدعى عصمت هستند و نه دیگران درباره آنها مدعى عصمت‏اند.

اگر مساله امامت‏در این سطح خیلى بالا قرار گرفت، در سطح لطف و عصمت و تنصیص، دیگرغیر از على(ع)اصلا کسى ادعا ندارد که در این سطح باشد.تا اینجا مساله شکل کلامى دارد یعنى همان طور که گفتیم از بالا شروع مى شود، از این که به همان دلیلى که نبوت، لازم و لطف است، امامت‏هم باید باشد، تا آخرش که عرض کردم.گو اینکه تا همین جا مطلب خاتمه مى پذیرد، ولى بیشتر از این وارد مى شویم تا ببینیم‏آیا در خارج و در عمل هم چنین بوده و پیغمبر(ص)بر على(ع)تنصیص کرده است‏یا نه؟که از اینجا وارد نصوص مى شویم.

در اینجا باید مطلبى را عرض کنم و آن اینکه به قول برخى ما اساسا چرا وارد روشهاى کلامى شویم و از آن بالا شروع کنیم؟ ما از پایین شروع مى کنیم یعنى از راه آنچه هست و وجوددارد.متکلمین از آن بالا مى آیند تا مى رسد به اینجا، ولى اگر ما بر اساس‏این مشرب صحبت کنیم، کارمان از اینجا شروع مى شود که ما چکار داریم به این حرفها که آیا امامت لطف از جانب خدا هست‏یانه که چون لطف است امام باید معصوم باشد و در نتیجه باید تنصیص در کار باشد؟این بایدها، تکلیف براى خدا معین کردن‏است.ما نمى خواهیم براى خدا تکلیف معین کنیم بلکه مى رویم دنبال آن چیزى که وجود دارد.اگر پیغمبر تنصیص کرده،همان براى ما کافى است بدون اینکه لطف بودن آن، عصمت و تنصیص عقلا بر ما ثابت‏شود.مى رویم سراغ اینکه ببینیم اصلا پیغمبرکسى را تعیین کرده یا نه؟حال ببینیم استدلالهایى که شیعیان در این زمینه مى آورند چیست؟ این استدلالها را ناچارباید به طور سر بسته ذکر کنیم چون در این استدلالها اهل تسنن غالبا یا قبول ندارند که چنین نصوصى باشد(البته انکار مطلق‏هم نمى کنند ولى مى گویند خبر واحد است نه متواتر)و یا معنى و مفهوم آنها را توجیه‏مى کنند و مى گویند معنى اش غیر از آنى است که شما مى گویید.

بررسى نصوصى از رسول اکرم‏که ناظر بر امامت على(ع)است یکى این است که پیغمبر اکرم خطاب به‏اصحابش فرمود: «سلموا على على بامرة المؤمنین‏» (1) به‏على سلام بدهید به عنوان امارت مؤمنان و امیر المؤمنینى.این جمله مربوط‏به قضیه غدیر است.البته آن جمله حدیث غدیر را علیحده ذکر مى کنند. اهل تسنن این جمله را به صورت متواتر قبول ندارند.کارى که علماى شیعه بعدها کرده‏اند همین بوده که ثابت کنند این گونه احادیث متواترند.در تجرید بیش از این‏ذکر نشده و این حدیث، ارسال مسلم گرفته شده است.شارح(ملا على قوشچى) هم مى گوید خیر، ما قبول نداریم که‏متواتر باشد، یک خبر واحد است، بعضى نقل کرده‏اند همه نقل نکرده‏اند.

کتابهایى نظیر عبقات‏و الغدیر، کوشششان در این است که ثابت کنند این احادیث متواترند.دراین دو کتاب، مخصوصا الغدیر، ناقلان حدیث غدیر طبقه به طبقه ازقرن اول تا قرن چهاردهم ذکر شده‏اند.ابتدا شصت و چند نفر از طبقه صحابه پیغمبر را نام مى برد(البته از کتب اهل تسنن).بعد، از طبقه‏تابعین ذکر مى کند که از صحابه نقل کرده‏اند.اینها تقریبا مربوط به قرن اول مى شوند.در قرون بعد نیز طبقه به طبقه نقل کرده است.مخصوصا کارى که در الغدیرصورت گرفته این است که از جنبه ادبى قضیه استفاده کرده و این، کار خیلى خوبى است.عبقات و کتابهاى دیگر در این زمینه،بیشتر به نقل حدیثى تمسک کرده‏اند که در هر قرنى چه کسانى نقل کرده‏اند ولى الغدیر از جنبه ادبى هم استفاده‏کرده است چون در هر عصرى هر مطلبى که در میان مردم وجود داشته باشد شعرا آن را منعکس مى کنند.شعرا منعکس‏کننده آن چیزى هستند که در زمان خودشان هست.مى گوید اگر مساله غدیر مساله‏اى بود که به قول آنها مثلا در قرن چهارم‏به وجود آمده بود، دیگر در قرون اول و دوم و سوم شعرا اینهمه شعر درباره‏اش نگفته بودند.در هر قرنى ما مى بینیم مساله‏غدیر جزء ادبیات آن قرن است.بنابراین چگونه مى توانیم این حدیث را انکار کنیم.و این، از نظر تاریخى روش خوبى است.ماخیلى از اوقات براى اثبات وجود موضوعى در تاریخ، مى رویم سراغ ادبا. مى بینیم در هر قرنى همه ادبا این موضوع را منعکس‏کرده‏اند.معلوم مى شود که این، در زمان آنها فکر موجودى بوده است. عبقات نیز گاهى براى یک حدیث‏یک کتاب نوشته‏است که در آن راویان آن حدیث را ذکر کرده و اینکه آیا این راوى درست است‏یا نادرست، فلان کس گفته‏درست است و...یک شاخه درخت پر شجرى درست کرده که اصلا انسان حیرت مى کند از اینهمه تتبعى که این مرد داشته است.

یکى دیگر جمله‏اى است که‏باز از پیغمبر نقل کرده‏اند که خطاب به على(ع) فرمود: «انت الخلیفة‏بعدى » (2).غیر از این دو جمله، جملات دیگرى نیز هست.متاسفانه دو هفته پیش‏که از اینجا مى رفتم، یادداشتهایم راجع به امامت را گم کردم.در آنجا این احادیث را یادداشت کرده بودم.اجمالا کتابهایش را مى دانم ولى خصوصیاتش یادم نیست.

سیره ابن هشام‏کتابى است که در قرن دوم نوشته شده.خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم‏است ولى اصل سیره از ابن اسحق است که در اوایل قرن دوم مى زیسته و ابن هشام‏کتاب او را تلخیص و تهذیب کرده است.از کتبى است که مورد اعتماد اهل تسنن است.در آنجا دو قضیه را نقل مى کند که این‏کتاب(تجرید)نقل نکرده ولى چون مضمون همین مضمون است من نقل مى کنم.

داستان یوم الانذار

یکى مربوط‏به داستان یوم الانذار است که در اوائل بعثت پیغمبر اکرم آیه آمد:

«و انذر عشیرتک الاقربین‏» (3)

خویشاوندان نزدیکت‏را انذار و اعلام خطر کن.

هنوز پیغمبر اکرم اعلام دعوت عمومى به آن معنا نکرده بودند.مى دانیم در آن هنگام على(ع) بچه‏اى بوده در خانه پیغمبر.(على علیه السلام از کودکى در خانه پیغمبر بودند که آن هم داستانى دارد.)رسول اکرم به على(ع)فرمودغذایى ترتیب بده و بنى هاشم و بنى عبد المطلب را دعوت کن. على(ع)هم غذایى از گوشت درست کرد و مقدارى شیرنیز تهیه کرد که آنها بعد از غذا خوردند.پیغمبر اکرم اعلام دعوت کرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم.من‏مامورم که ابتدا شما را دعوت کنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد.ابو لهب که عموى پیغمبر بود تا این جمله را شنید عصبانى و ناراحت‏شد و گفت تو ما را دعوت کردى براى اینکه چنین مزخرفى را به مابگویی؟!جار و جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد.پیغمبر اکرم براى بار دوم به على(ع)دستور تشکیل جلسه را داد.خود امیر المؤمنین‏که راوى هم هست مى فرماید که اینها حدود چهل نفر بودند یا یکى کم یا یکى زیاد.در دفعه دوم پیغمبر اکرم به آنهافرمود هر کسى از شما که اول دعوت مرا بپذیرد، وصى، وزیر و جانشین من خواهد بود.غیر از على(ع)احدى جواب‏مثبت نداد و هر چند بار که پیغمبر اعلام کرد، على(ع)از جا بلند شد.در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصى و وزیر و خلیفه من خواهى بود.

داستان ملاقات‏رئیس قبیله با پیغمبر اکرم

قضیه دیگر که‏باز در سیره ابن هشام است، از این بالاتر است.در زمانى که هنوز حضرت رسول‏در مکه بودند و قریش مانع بودند که ایشان تبلیغ کنند و وضع، سخت و دشوار بود، در ماههاى حرام (4) مزاحم پیغمبر اکرم نمى شدند یا لا اقل زیاد مزاحم نمى شدندیعنى مزاحمت بدنى مثل کتک زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت.

رسول اکرم همیشه از این فرصت استفاده مى کردو وقتى مردم در بازار عکاظ در عرفات جمع مى شدند(آن موقع هم حج بود ولى با یک سبک مخصوص)مى رفت در میان قبائل‏گردش مى کرد و مردم را دعوت مى نمود.نوشته‏اند در آنجا ابو لهب مثل سایه پشت‏سر پیغمبر حرکت مى کرد و هر چه پیغمبرمى فرمود، او مى گفت دروغ مى گوید، به حرفش گوش نکنید.رئیس یکى از قبائل خیلى با فراست بود.بعد از آنکه‏مقدارى با پیغمبر صحبت کرد، به قوم خودش گفت اگر این شخص از من مى بود لاکلت به العرب، یعنى من اینقدر در او استعداد مى بینم‏که اگر از ما مى بود، به وسیله وى عرب را مى خوردم.او به پیغمبر اکرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم (بدون‏شک ایمان آنها ایمان واقعى نبود)به شرط اینکه تو هم به ما قولى بدهى و آن اینکه براى بعد از خودت من یا یک نفر ازما را تعیین کنى.فرمود اینکه چه کسى بعد از من باشد، با من نیست با خداست.این، مطلبى است که در کتب تاریخ اهل تسنن آمده است.

حدیث غدیر و تواتر آن

یکى دیگر از ادله‏اى که شیعه ذکر کرده‏اندحدیث غدیر است.[خواجه نصیر] مى گوید:

«و لحدیث الغدیر المتواتر» حدیث غدیرى که متواتر است. «متواتر» اصطلاحى است در علم حدیث، مى گویند خبر واحد و خبر متواتر.مقصود از خبر واحد این نیست که ناقل آن یک نفر باشد بلکه یعنى خبرى که نقل آن در حدى است که مفید یقین نیست‏خواه ناقل یک نفر باشد و خواه ده نفر باشند.مثلا شخصى نقل مى کند که‏من فلان خبر را از رادیو شنیدم.شما گمان پیدا مى کنید که این سخن راست باشد اما هنوز منتظرید که دیگران چه مى گویند.از یک نفردیگر هم مى شنوید، گمانتان قویتر مى شود.بعد مى بینید که افراد زیادى همین حرف را مى زنند.نمى توانید احتمال بدهید که همه اینها خواسته‏اند دروغ بگویند.حتى باید[تعداد ناقلان]در حدى باشد که تبانى بر دروغ هم در آن درست نباشد چون در یک حدى ممکن است افرادبشر تبانى کنند ولى اگر از آن حد بیشتر باشد تبانى امکان ندارد.تواتر یعنی[تعداد نقل خبر]فوق تبانى باشد.مثلا در همین‏مثالى که عرض کردم ممکن است ده نفر با همدیگر تبانى کنند که بگویند ما فلان خبر را از رادیو شنیدیم.تا دویست‏نفر ممکن است تبانى کنند ولى گاهى قضیه به حدى مى رسد که اصلا نمى شود احتمال داد که تبانى باشد.مثلا شما مى رویدبه جنوب تهران مى بینید شخصى مى گوید رادیو چنین چیزى گفته. بعد مى روید شرق تهران مى بینید افرادى آن خبر رانقل مى کنند.بعد مى روید غرب تهران، همین طور.نمى توانید احتمال بدهید که همه اینها با یکدیگر تبانى کرده‏اند.این‏را مى گویند تواتر.شیعه مدعى است که نقل خبر غدیر در حدى است که ما احتمال تبانى هم در آن نمى توانیم بدهیم و بگوییم‏مثلا چهل نفر از صحابه پیغمبر تبانى کردند بر یک دروغ، خصوصا که بسیارى از ناقلان این خبر جزء دشمنان على(ع)بوده‏یا از طرفداران ایشان شمرده نشده‏اند.اگر ناقلان فقط از تیپ سلمان و ابوذر و مقداد - یعنى همانها که دور على مى چرخیدند- بودند، مى شد احتمال داد که اینها علاقه مفرطى به على(ع)داشتند و با تبانى چنین حرفى زده‏اند، در حالى که این خبر راکسانى نقل کرده‏اند که علاقه‏اى به على(ع)نشان نداده‏اند.امثال ملا على قوشچى مى گویند این خبر واحد است‏و به حد تواتر نرسیده است، ولى شیعیان مى گویند خیر، خبر واحد نیست[و متواتر است]، این هم کتابها.

در حدیث غدیر، پیغمبر(ص)فرمود:

«الست اولى بکم من انفسکم؟» قالوا بلى آیا من از خود شما برشما اولویت ندارم؟(5) گفتند: بلى.بعد فرمود:

«من کنت مولاه فهذا على مولاه‏» .معلوم است که مى خواهد همان اولویت‏خودش بر نفوس را براى على(ع) تصویب کند.

حدیث منزلت

یکى دیگر از احادیثى که ایشان(خواجه نصیر)مى فرمایندمتواتر است و ملا على قوشچى منکر اصلش نیست ولى مى گوید خبر واحد است و باز اشخاصى نظیر میر حامدحسین در عبقات و آقاى امینى در الغدیر و مخصوصا میر حامد حسین که یک کتاب را به آن اختصاص داده(الغدیربه سایر احادیث زیاد نپرداخته)بدان پرداخته‏اند، حدیث منزلت است که پیغمبر اکرم درباره على(ع)فرمود:

«انت منى بمنزلة هارون‏من موسى الا انه لا نبى بعدى »؛

نسبت تو به من همان نسبتى است که هارون به موسى داشت به استثناى نبوت.

این جمله را پیغمبراکرم هنگامى که به غزوه تبوک مى رفتند فرمود.غزوه تبوک در واقع لشکرکشى بود نه جنگ.بعد از غزوه مؤته بود که‏اولین و آخرین جنگ میان اعراب و رومیها در زمان پیغمبر بود و در شمال مدینه رخ داد.مرکز امپراطورى روم‏شرقى همین اسلامبول(قسطنطنیه)بود و سوریه هم دست نشانده و تحت الحمایه آنها بود.رومیها داشتند در سوریه خودشان‏را براى یک حمله به طرف مدینه آماده مى کردند.پیغمبر اکرم مصلحت چنین دیدکه یک لشکرکشى تا مرز روم بکند و این کار را انجام داد (6).

به قول سیاسیون مى خواست قدرت خودش را نشان‏بدهد که ما آماده‏ایم.تا مرز روم رفتند و بعد هم برگشتند.رسول اکرم در این سفر على(ع)را با خود نبرد و گذاشت در مدینه به‏عنوان جانشین خودش.علماى شیعه مى گویند این کار به این دلیل بود که پیغمبر مى دانست در آنجا جنگى رخ نمى دهد.على(ع)ازاینکه در مدینه ماند دلتنگ شد، عرض کرد یا رسول الله!شما مرا اینجا مى گذارید در ردیف زنها و بچه‏ها و با خودنمى برید؟فرمود:

«اما ترضى ان تکون(یا: انت)منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى » (مى خواست بگوید من تو رابه عنوان جانشین خود گذاشتم نه اینکه تو را در مدینه رها کرده و رفته باشم)یعنى هر نسبتى که هارون به موسى داشت تو با من دارى به استثناى نبوت.ما وقتى به قرآن مراجعه مى کنیم‏تا ببینیم چه نسبتى میان هارون و موسى هست مى بینیم در یک جا قرآن نقل مى کند که موسى در ابتداى کارخود از خدا چنین خواست: «رب اشرح لى صدرى و یسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى یفقهوا قولى » (تا اینجایش محل شاهد مانیست) «و اجعل لى وزیرا من اهلى » (وزیر اصلا یعنى کمک.وزر یعنى سنگینى، وزیر یعنى کسى که مقدارى از سنگینى را متحمل مى شود.این اصطلاح معروف هم که بعد پیدا شده به اعتبار این است که وزیر معاون پادشاه بوده است.)براى من کمک وهمراهى از خاندانم تعیین کن.پیشنهاد هم مى دهد(یعنى قبول کن): «هارون اخى » برادرم هارون را. «اشدد به ازرى »پشت مرا با او محکم کن «و اشرکه فى امرى » او را در این کار با من شریک گردان. «کى نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا» (7) تا بیشترتو را تسبیح بگوییم و یاد کنیم یعنى بیشتر دین تو را رواج دهیم.

در جاى دیگر قرآن مى بینیم که مى فرمایدموسى به هارون گفت(بعد از این جریان است): «یا هارون اخلفنى فى قومى »(8) هارون!جانشین من باش در میان قوم من.

بنابراین وقتى پیغمبر مى گوید: «انت منى بمنزلة‏هارون من موسى » مى خواهد بگوید همان نسبتى را که هارون به موسى داشت و همه از طریق قرآن مى دانند(وزیرش بود،پشتش به او محکم بود، شریک در کارش بود و جانشین او در قومش بود)، تو با من دارى «الا انه لا نبى بعدى » به استثناى نبوت.اگر«الا انه لا نبى بعدى » نبود، مى گفتیم اینجا پیغمبر نظرش به یک امر از امور و به یک شباهت بالخصوصى است اما وقتى نبوت را استثناء مى کند، کانه مى خواهد بگوید در جمیع شؤون(البته شؤون اجتماعى نه شؤون طبیعى که هارون‏برادر طبیعى موسى بود، تو هم برادر طبیعى من هستى!)این نسبت برقرار است، نسبتى که هارون‏از ناحیه خدا در جمیع شؤون الهى به موسى داشت تو نسبت به من دارى.

جوابى که اهل تسنن‏مى دهند این است که اگر چنین حدیثى متواتر باشد ما قبول داریم ولى متواتر نیست، واحد است.ولى همان طور که عرض کردم علمایى نظیرمیر حامد حسین در کتابهایشان ثابت مى کنند که این حدیث هم متواتر است.

پى نوشتها:<\/h3>

1.شعراء/214.<\/h5>
2-ماههاى ذى القعده، ذى الحجه و محرم چون ماه‏حرام بود، ماه آزاد بود یعنى در این ماهها همه جنگها تعطیل بود، دشمنان از یکدیگر انتقام نمى گرفتند ورفت و آمدها در میانشان معمول بود.در بازار عکاظ جمع مى شدند و حتى اگر کسى قاتل پدرش راکه مدتها دنبالش بود پیدا مى کرد، به احترام ماه حرام متعرضش نمى شد.<\/h5>
3-اشاره به آیه قرآن(سوره احزاب، آیه‏6)است که: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسکم‏» پیغمبر چون از جانب خداست، بر جان و مال و بر همه چیزمردم از خود مردم اولویت دارد.هر کسى اختیار مال و جان و همه چیز خودش را دارد اما پیغمبر در همین‏اختیار دارى ها از خود صاحب اختیارها صاحب اختیارتر است.البته پیغمبر هیچ‏گاه کارى را - العیاذ بالله - به خاطرنفع خودش انجام نمى دهد.او نماینده جامعه اسلامى از طرف خداست.انسان اختیار مال و جان خودش‏را دارد براى خودش، پیغمبر این اختیار را بیشتر دارد براى جامعه اسلامى.<\/h5>
4-ما در سال گذشته به خیبر رفتیم و هیچ نمى دانستیم‏که بین مدینه تا خیبر و بین مدینه تا تبوک اینقدر فاصله است.از مدینه تا تبوک در جاده شوسه و مستقیم‏درست صد فرسخ یعنى ششصد کیلومتر است و شاید در آن جاده‏هاى قدیم بیشتر هم بوده و از مدینه تا خیبرشصت فرسخ است.واقعا تعجب کردیم که این چه قدرت و همتى بوده است که با وسائل آن روز این راه را طى کرده‏اند.<\/h5>
5-بحار، ج 39/ص 352، روایت 26، با این عبارت: «انت الخلیفة فى امتى » .<\/h5>
6-بحار، ج 28/ص 92، روایت 3.<\/h5>
7-طه/25 - 34.<\/h5>
8.اعراف/142.[این بخش از آیه به طور کامل‏به این صورت است: «و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى » .]<\/h5>
منابع مقاله:مجموعه آثار جلد 4، مرتضى مطهرى.<\/h5>



بازدید امروز: 7 ، بازدید دیروز: 7 ، کل بازدیدها: 121480
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ